سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای باران

من خود را از نو تعریف می کنم
من خلیفه خدا روی کره زمین و قائم مقام خدا به عنوان انسانی مقتدر ، توانا ، عاشق ، محبوب، بهترین بنده خدا،مصمم ، مهربان، صمیمی، قاطع و استوار عاشق خدای رحمان و دوستدار خلق خدا در نهایت قدرت و شخصیت ، و در عین حال تواضع و بندگی خدا، می روم تا زندگی جدید و تولدی دوباره را آغاز کنم.
من از تله گرفتاری های زندگی بیرون آمده ام و اینک در کمال آرامش و امنیت و عشق به خدای رحمان می روم تا زندگی جدید خود را جشن بگیرم .
من با اجرای اصول تکنولوژی فکر از نو شکوفا می شوم و از زندگی خود یک شاهکار می سازم . من اینک بهترین سفر زندگی خود را در کنار دوستانم آغاز کرده ام .
در دنیای من دیگر به من هیچ آسیبی نمی رسد چون با خدا عهد کرده ام که شاد ، آرام ، مثبت و عالی زندگی کنم.
همه کسانی که به من ظلم کرده اند را بخشیدم .
و بر این باورم که آنها مرا دوست دارند .من همه مردم دنیا را دوست دارم .خانه دلم پاک شده . من انسان زیبای دیگری شده ام .حتی یک بار هم غمگین و افسرده نمی شوم  چون دلیل ندارد ، چون  دست راست من در دست خدای رحمان است و من در دنیایی از آرامش زندگی می کنم .و زندگی قشنگی خلق می کنم .
خدایا من چقدر خوشبخت و سعادتمندم.




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/6/26 توسط راضیه ایروانی

امشب عجیب حس پرنده شدن دارم
حس پرواز
همه اش دلم می خواهد پر بکشم
 تا هر جا که بال های خسته ام در توان دارند 
دست های گرمت را پیدا کنم 
آن قدر بفشارمشان که یکی بشوند
با دست های سرد و کوچکم ...




نوشته شده در تاریخ شنبه 86/6/17 توسط راضیه ایروانی

چشمهایش را گشود ...
همه جا سپیدی بود و نور
مدتی طول کشید تا آنچه را گذشته بود به یاد آورد
چه تلخ است و چه سخت
به یاد آوردن دیگرانی که نیستند
تو چگونه می توانی تاب بیاوری
و استوار بایستی ...
دستم را بگیر
من نیازمند پشتوانه ای
به ایستادگی تو هستم
با من بمان
دلم می خواهد چشمهایم را ببندم
شاید با گشودن دوباره آن
زندگی چهره ی دیگری از خود نشان دهد :
چهره ای که در رویای خود می پرورانم .

(تنها به من بگو که چه باید می کردم و نکردم؟)

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 86/6/13 توسط راضیه ایروانی
دعای شب نیمه ی شعبان:
اللهم بحق لیلتنا هذه و مولودها و حجتک و موعودها؛ التی قرنت الی فضلها فضلا فتمت کلمتک صدقا و عدلا؛ اللهم فصل علی خاتمهم و قائمهم؛ و ادرک بنا ایامه و ظهوره و قیامه ؛
خدایا به حق این شب ما و مولود آن و حجت تو و آن کس که وعده داده شده است همان که برتری دارد بر تمام برترها پس کامل گردید کلمه تو به راستی و عدالت. خدایا درود فرست بر خاتم امامان و قیام کننده آن ها و مارا موفق به درک زمان و روزگار ظهور و قیامش بگردان و ما را از یارانش قرار بده.


اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه


عیدتون مبارک... عید نیمه ی شعبان... عید میلاد امام مهدی (عج) .





نوشته شده در تاریخ سه شنبه 86/6/6 توسط راضیه ایروانی

سلام.ساعت از نیمه شب هم گذشته . تاریکی همه جا رو گرفته فقط منم و یه نور کوچک ... سکوت محض و آرزوهای بزرگ من ...
امروز برام روز قشنگی بود . با این که خیلی کار داشتم اما اصلا احساس خستگی نمی کنم . صبح رئیس ادارمون از مکه اومد. و براش گوسفند قربونی کردیم . از ساعت 5/7 اداره بودم یه حال و هوای دیگه داشتم . شاد بودم . همه دوروبریام تعجب کردند . فکر می کنن من دیوونه شدم . بوی خوش اسفند که دود کرده بودند وبوی خاک به خاطر این که کل حیاط رو شسته بودند . بوی تمیزی . بوی مسافر! داشتم مست می شدم!راحت نفس می کشیدم . از اعماق وجودم . به خاطر این بر عکس همیشه اکثر  کارای امروز رو من به عهده گرفتم . حتی کارای مردونه که خریدو اینجور چیزا بود.خدا خیرت بده ی همکار خدمات اداره رو که می شنیدم جون می گرفتم.
خلاصه رئیس اومد و کلی از اونجا و حال وهوای قشنگش برام گفت . منم تمام اتفاقات این 15 روز رو براش تعریف کردم . بعدشم کم کم مهمان ها و همکارای سازمانی اومدن دیدنش . خیلی دوستش دارم . رئیس من بهترین دوست منه. ناهار آبگوشت بار گذاشتند و یه ناهار توووووپه دست جمعی تو یه محیط کاملا صمیمی و دوستانه خوردیم . و بعد اومدم خونه کارای مهمونی فردا رو کردم .یه عالمه کار!شب هم بله برون دختر خواهرم بود و آماده شدم رفتم اونجا . اونجا هم خوش گذشت . از ته دل آرزوی خوشبختی براش می کنم . هنوزم که هنوزه حس می کنم همون نی نی کوچولوی نازیه که تازه بدنیا اومده بود ولی امروز باور کردم که نی نی من بزرگ شده و برای خودش خانمی شده . امیدوارم راه درست رو انتخاب کرده باشه .الان ساعت 3:10 نیمه شبه . خیلی خسته بودم اما دلم واسه اینجا تنگ شده بود . دوست داشتم بیام بنویسم . چیش مهم نبود مهم نوشتن بود  اونم فقط برا دل خودم . الان خدا هم سرش خلوته! می گن هر آرزو و دعایی دارید باید این موقع ها بکنیم .
خدایا! آرزو می کنم همیشه مثل امروز خوشبخت ترین آدم رو کره زمین باشم .
آرزو می کنم همیشه از ته دل نفس بکشم.
آرزو می کنم همه بنده هات همیشه همین حس رو داشته باشند!
آرزو می کنم زهرا خوشبخت شه!
آرزو می کنم تنها دلخوشی زندگی من هم به ثمر برسه.
آرزو می کنم  همیشه مثل امروز دوستم داشته باشی
...............
خوابم میاد .خداکنه فردا بتونم مرخصی بگیرم . . . 
فعلاً.................




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/6/5 توسط راضیه ایروانی

به آسمون بالای سرت نگاه کن ، ببین چقدر آبی و قشنگه ...
اون دو تا پرستو رو ببین ، چه عاشقانه برای با هم بودن فداکاری می کنن ...
به صدای رودخونه فکر کن ، آخ که چقدر آرامش بخشه ...
بوی یاس و مریم پیچیده نفس بکش ، ریه هاتو از بوی اونها پر کن ...
به سبزی دشت فکر کن ، روحت رو تازه می کنه ...
حالا یه سوال ..........
چرا با این همه زیبایی به زشتی ها فکر می کنیم ؟!؟!؟! ..........
سلام ...
امروز یه روزه قشنگه تابستانیه... یه روز از اون روزای گرم گرم گرم ...یه روز که من دوباره متولد شدم!
یه روز که بالاخره تصمیم گرفتم یه وبلاگ راه اندازی کنم مثل قدیما!
می خوام زندگی کنم ... نفس بکشم ... برای اولین بار یه نفس عمیق ...
از ته دل ...امروز برام خیلی لذت بخشه .دیگه تاریخ تولد من 4 فروردین نیست ...تولد من امروزه ...همزمان با تولد این وبلاگ ...همزمان با کشف یک راز ... یه را زبزرگ  که بعد از فهمیدنش تازه فهمیدم که زندگی یعنی چی؟ و این که تنها عشق است که اهمیت داره .
من خوشحالم و خوشبخت .چون بهترین مادر دنیا رو دارم . و بهترین عشق جهان رو . روحم هنوز مثل بچه ها پاکه ، و صورتم هم آنچنان زشت نیست.خدا و فرشته ام را هم دارم . کار دارم . زندگی زیبا دارم . یه موجود  دوست داشتنی دارم ،دیگه چی می خوام از دنیا؟؟
او هم هست . اون که عشق منه هم هست . تا آخر عمرم پیشمه .احساس زنده بودن می کنم . مدتها بود مرده بودم . از این دنیا دل کنده بودم اما حالا تولدی دوباره . انگار خدا بهم یه فرصت دیگه داده تا از دنیاش لذت ببرم . یه روح دیگه با یه جسم دیگه ... یه پرنده با دو بال پرواز .زندگی رو با همه پیچ و خم هاش دوست دارم / سخته ولی من خوشحالم
دیگه تنها نیستم .
متولد شدم . خوشحالم
دیگه به قضاوت دیگران اهمیت نمی دم .
گروهی میگند من شکوه درخت بلند و قوی را که روزگاری داشتم دیگه ندارم ... اما هیچ اهمیتی ندارد!
به آنچه که هستم می نگرم ... هیچ چیز مهمی وجود نداره جز این که من: هستم .
شاید بهترین ، زرنگ ترین و نیرومندترین نباشم اما قادرم کاری را بهتر از دیگران انجام بدم  واون هنر خود بودن است .
تازه فهمیدم که اینجا میون این آدما هستن کسانی که براشون مهمم ... کسانی که هنوزم دوستم دارند، نگران من هستن .
اینجا آخر خط نیست
تازه ابتدای راهه ....
کمکم کن که شروع کنم  و تنهام نذار //سخته  اما خوشحالم ....




نوشته شده در تاریخ شنبه 86/6/3 توسط راضیه ایروانی

کلامی نو   صفحه صفحه ای دیگر
کتابی تازه گشوده می شود
تولدی رقم می خورد  و انسان چشم می گشاید به روی جهانی که در انتظار اوست
تا او را در سرنوشت خویشتن سهیم کند...
در روزگار شادی و اندوه ، در کامیابی و رویش،در شکوه و شگفتی   و در تلخ کامی و غم..
هستی آهنگ های بسیار دارد ، پرده های بی شمار ، آواهایی که باید شنید  و نواهایی که باید شناخت ، باید به ضرب آهنگ آن پی برد و به رمز های جاودانه اش دل سپرد.
نشانه ها چشم به راهند ،انسان فراخوانده شود تا به دور دست نظر دوزد . و خود را آماده کند با تمام وجود ،مهیا و مجهز برای رفتن ، برای گام نهادن در راه و بیراه ! برای گریختن از بیم ها و دلشوره ها و ترسها و تردیدها ...برای فرورفتن و فرا رفتن ، عبور  از مرزها ...و گذر از بی نهایت به اقلیم پر رنگ رویا ، به سرزمین مکاشفات ...........
به دیار دریافتها ، به سوی فهمی عمیق تر و
هدایت جهان به سوی هر آنچه می خواهیم...
کوشش بسیار برای دانستن یک راز
کلیدی برای دستیابی به همه چیز
هر کس مرکز جهان خویشتن است !!
نقطه توامان آغاز ها و پایان ها ..
او ارزشهای خود را بنا می نهد و هویت خویش را شکل می دهد ..
آیا ما پدید آورندگان شرایطیم و یا خود پدیده ای برآمده از آن ؟
مرزهای اختیارما کجاست؟  و دستهایمان در کدامین وادی از نیرو عاری می شود ؟
در دنیای روابط تاریک ؟ در جهان چراغ های خاموش؟
در وادی متروک انسانها تنها با مناسباتی مخدوش ؟
چه کسی می خواهد در فرد گرایی خود فرو رویم ؟
در دنیای ذهنیات شناور بمانیم و جهان درون را به معیاری تبدیل ناپذیر بدل سازیم؟

 




نوشته شده در تاریخ شنبه 86/6/3 توسط راضیه ایروانی
درباره وبلاگ

راضیه ایروانی
گاهی سرم را بالا می گیرم تا آسمان مرا فراموش نکند تا ابرها بدانندکه وقت باریدن است تا پرنده ها ببینند همزاد اسیرشان را... ومی گریم تا زمین بداند که من از جنس ابرم نه خاک...
bahar 20