سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای باران

زمان، این رویای دست نیافتنی من، مثل یه مشت آب می مونه که هر چقدر سعی می کنم توی مشتم محکم تر نگهش دارم، زودتر از دستش می دم.  فرصتهای طلایی رو که با چه امید و آرزویی به دست آوردم، حالا دارم به آسونی از دست می دم. جالبتر اینکه هنوز کاملاً از بین نرفته، افسوس نبودنش رو می خورم. توی زندگیم گاهی کارهای عجیبی کردم. همه می گن آدم عجیب و غریبی هستم . ولی نمی دونم چرا این روزا حس عجیبی دارم . حال غریبی دارم . هر چی به خودم تلقین می کنم که هیچی نیست  نمی شه که نمی شه . دلم نمی خواد با کسی حرف بزنم . خودم هم نمی دونم تو این مغزم چی می گذره . احساس می کنم زمین و زمان دست به یکی کردن که به من بد بگذره . در عین حال که خیلی خوش می گذره!!

الان هم درست در همون موقعیتم. یک حسرت تمام شدن فرصتها پیچیده توی روحم و داره ذره ذره نا امید و نا امیدترم می کنه و من با تمام قوا دارم سعی می کنم از همین فرصت باقیمونده نهایت استفاده رو ببرم. خیلی سخته ولی من باید بتونم.من قول دادم که می تونم . قول می دم به خودم ، به وجدانم که دختر خوبی باشم .

کارها همیشه به پایان می رسند حتی اگه فرصت ها هم تموم شن، حالا خوب یا بد، موفق یا...

اما

کاش می شد زمان رو به عقب برگردوند تا لااقل فرصت دیدن اونایی که دوسشون داریم رو دوباره به دست بیاریم و اینبار بهترین استفاده ها رو از با هم بودنمون ببریم. می دونم عملاْ نمی شه این اتفاق بیفته... اما خیلی دلم می خواد که بشه
بالاخره داریم از وضعیت بلاتکلیفی در میایم . رئیس جدیدمون داره میاد . خوشحالم یا ناراحت نمی دونم . ولی من قول دادم . و خوشحالم . باید خوشحال باشم.باید خودمو با شرایط وفق بدم . من می تونم قوی باشم . من ضعیف نیستم .

هیچ وقت نتونستم اون چیزی رو که توی قلبم بود بگم.

شاعر چه زیبا می گه:

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان چقدر زود دیر می شود!




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/11/29 توسط راضیه ایروانی

یادم باشد که حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

راهی نروم که بی راه باشم

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشه که روز روزگار خوش است

همه چیز روبه راه و بر وفق مراد است و خوب

تنها دل ما دل نیست!!!




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86/11/25 توسط راضیه ایروانی
دیوانه وار عاشقت هستم...
یادم می آید روزهای کودکی ام. از روزی که خودم را شناختم تو را هم می شناختم. از همان روز اول مهرت در دلم بود

نه...پیش از اینکه من باشم تو در دلم بودی

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

                                                       که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
یادم می آید ،رفتن به کربلای تو یک آرزو بود یک رویای دست نیافتنی . فقط عکس حرمت بود که با دلمان بازی می کرد . با همین  عکسها بزرگ شدیم. کافی بود چند لحظه چشمم را به عکس ضریحت خیره می کردم تا چشمانم پر از آب می شد

اللهم الرزقنی فی دنیا زیاره الحسین و فی الآخره شفاعه الحسین

دعای همیشگی مان بود. خیلی ها رفتند. در هر کوچه پارچه ای بود که مقدم زائری را گرامی می داشت

حسرت ... گلایه... آرزو...با دیدن این پارچه ها به سراغم می آمد
پرچم سرخت از دور دلم را می لرزاند. شنیده بودم زاویه ای که ضریح شش گوشه می شود احساس میکنی در آغوش حسینی!!!

از دور با عکس ضریحت عشقبازی می کردیم

اما ...

تو من را هم خریدی

دلت برای این عبد رو سیاه و گناهکارت سوخت

من را هم دعوت کردی
یادم میاد پارسال پنجره فولاد امام رضا رو خلوت گیر آوردم و تا می تونستم التماس کردم که بهم کربلا بده. امسال اگر چه مثل بهمن هر سال  مشهد نرفتم اما برای عید لحظه شماری می کنم . انتظارش سخته اما خیلی شیرینه ...

آری...  قرار است من هم به پابوس ارباب بروم، باورم نمیشه...ممنون خدا ...بالاخره ویزامونو دادی ...
ما تدری نفسٌ ماذا تکسبُ غدًا و ما تدری نفسٌ بِأیِّ أرضٍ تموت

و هیچ کس نمی داند که قردا چه به دست می آورد و هیچ کس نمی داند به کدام سرزمین خواهد مُرد




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86/11/18 توسط راضیه ایروانی




نوشته شده در تاریخ یکشنبه 86/11/7 توسط راضیه ایروانی

سه روز گذشت ...دلم برات تنگ شده  اومدم اینجا یه کم باهات حرف بزنم . می خوام بگم چرا رفتی ؟خوب می دونم حتماً مصلحتی بوده که رفتی . دلم می خواد از تو بنویسم تا با یادت یه کم خوش باشم . تو که می دونستی کم دردو بلا ندارم چرا بهش اضافه کردی؟رفتی یه جایی که دیگه دستم بهت و به قلب مهربونت نمی رسه !یه لحظه هم اسمت از زبونمون  نمی افته  و تا اسمت میاد هممون اشک تو چشامون حلقه می زنه . باورمون نشده ! همش می گم یعنی واقعا رفت؟  همکارا می گن تو اتاقشه . شوخی می کنید که رفته . ما بدون تو نمی تونیم . هر لحظه هر جا تو رو می بینیم . وقت ناهار ، وقت نماز، وقتی پشت کامپیوترم هستم هی منتظرم بیای بگی  این نامه رو بزن . بیای بگی اینو سرچ کن ، بیای بگی منطقه 12 ، بیای بگی دایره المعارف ،بیای بگی عقیق ! باورم نمی شه  که دیگه کسی نمیاد اینا رو از من بخواد . تو الان کجایی ؟ به اونایی که پیشتن حسودیم می شه . دستم به هیچ کاری نمی ره . شاید ناراحت بشی ولی برنامه های دی رو تو برنامه جامع ارزیابی وارد نکردم . حتی یه دونشو . نمی تونم . به خدا نمی تونم . اتاقت تاریکه .  همه جا سوت و کوره . باورت نمی شه دارم هق هق گریه می کنم .  خیلی شده بود ازت دور بودیم ، مکه رفتی اینطوری نبود ، هر چند اون دفه هم کلی برات گریه کردم . اما می دونستم که 15 روز دیگه بر می گردی . پیش خودمون . اما این بار چی؟ دلم به کی خوش باشه ؟ به 9/9/99 که هممون به هم قول دادیم تو هر سنی تو هر منصبی تو هر جایی باشیم تو فرهنگخونه دور هم جمع بشیم!؟؟؟؟

به کی؟ یه تاریخی بگو . بگو که اون روز برمی گردی . برای همیشه برمی گردی!همش می گم رفته تو کتابخونه ، رفته دم در ، پائینه ، بر می گرده !نمی تونم بدون تو باشم ، من دیگه تو اداره هیچ کاری نمی کنم . هر چند بهم چند بار گفتی که بیا پیشم . ولی می دونی که اونجا با شرایط خونه و زندگی من جور در نمیاد .همه چیز خراب شده . همه چیز...

از روزی که رفتی به خدا یه بار هم نشده از ته دل بخندم . هممون یه خنده تلخ رو لبمون داریم . اما بغض گلوی همه رو گرفته . به خدا راست می  گم . باورت می شه ؟ اداره شده ماتمکده . هر کی میاد بهمون می خنده اما به خدا سخته .هر کی زنگ می زنه . هر اس ام اسی میاد فکر می کنم تویی . توروخدا اس ام اس بده بگو یه کاری برات انجام بدم . یه نامه ای رو بزنم !به خدا نمی دونی من چه حالی دارم . نمی دونی ما چه حالی داریم . ولی به خدا این 5 سالی که با تو بودم با همه سختی ها ، غم ها و ناملایمات ، قشنگترین سالهای زندگی من بود .

هر جا هستی بدون یادت همیشه تو دلهای من و همکارای اداره می مونه . و تا آخر عمرمون خوبی هاتو فراموش نمی کنیم . و نمی تونم جای تو کس دیگه ای رو ببینم . نمی تونم  روز تودیع تو رو ببینم . نمی تونم کاش تا اون روز مرده باشم . منو فراموش نکن . خیلی دوستت دارم . خیلی دوستت داریم . خیلی رئیس!

 




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86/11/4 توسط راضیه ایروانی

خداحافظ همین حالا همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید
اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادست
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جادست
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
خداحافظ خداحافظ همین حالا.........
خداحافظی،تلخه ، سخته. مخصوصاً وقتی با عزیز ترین موجود دنیا باشه . نمی دونم خودش الان چه حسی داره . مطمئناً باید خوشحال باشه به خاطر این موقعیت خوبی که براش پیش اومده اما من می شناسمش ، می دونم که الان دلش گرفته . همون طور که دل همه ما گرفته . اون حتی طاقت دو روز تعطیلی رو نداشت ، می گفت دلم تنگ می شه براتون . الان چی ؟ حالا که قراره برا همیشه بره . ما چی کار کنیم ؟ بدون اون .  امروز حرف زدنش  یه لحن دیگه داشت ، یه لحظه با خودم گفتم آره ! دیگه وقت رفتنه
وقت خداحافظیه دیگه واقعا باید ازش خداحافظی کنم
!
امروز خیلی روز بدی بود  وقتی اومدم خونه خیلی  ناراحت بودم چشام پر اشک بود ..نمی دونم  برا چی ؟ برا  خودم ؟ برا زمونه ؟  برا سرنوشت ؟   .. برا زندگی ؟ .. یا برا اون ؟ ...

الان انقدر گریه کردم که صورتم خیسه اشکه اما تصمیم گرفتم که بنویسم تا شاید اروم بشم .. نمی دونم چرا به محض اینکه یاد رفتنش  می افتم چشام پر اشک می شه این صفحه کیبوردم خیس خیس شد از قطرات اشک من ...

روزها و شبهای زیادی رو با هم گذروندیم . روزهای زیادی رو براش گریه کردم  و از زخم هایی که تو زندگی خوردم براش گفتم. روزهایی هم بود که اون برا من گریه کرد و درد دل می کرد . شبهایی تا صبح کنار هم بودیم و خاطرات خوش رقم زدیم ...
این پنج سال برای من که اول راه بودم مثل یک خواهر بود و تو همه چیز کمکم کرد  تا پیشرفت کنم .الان که دارم می نویسم ، دست و پام یخ کرده .آخه یک ساعت پیش بهم گفت فردا ساعت هشت و نیم صبح جلسه معارفس. گریه امونم نمی ده . نمی دونم چه جور می تونم طاقت بیارم کس دیگری جای اون ببینم . اون اتاق فقط مال اونه . رئیس برای من فقط اونه . اون میز ریاست فقط مال اونه . هر چند مقام و منصب بالاتری رو الان بدست آورده اما من نمی تونم جای خالیشو اونجا ببینم . اگه می شد دیگه اداره نمی رفتم . دیگه ادامه نمی دادم .
خداکنه جایی که می ره راحت باشه و سخت نباشه . خداکنه اون آدمایی که قراره براش کارش کنن قدرشو بدونن و بدونن چه گلی رو دارن بدست میارن . خداکنه هر روز بالا و بالاتر بره و همه بفهمن که انسانها با تلاش  به هر چیزی می رسن . خداکنه همه رئیسای دنیا مثل رئیس من باشن و دنبال میز و مسند قدرت نباشن، تا بتونن هر چیز دست نیافتنی رو دست یافتنی کنند . خدا کنه محبت آدما به هم همیشگی باشه نه فقط وقتی که به هم نیاز دارند! و در آخر:

خدا کنه دوست من ، خواهر من و رئیس من همیشه هر جای دنیا تو هر مقامی که هست شاد شاد باشه و هیچ وقت غصه نخوره و منو فراموش نکنه.

امیدوارم که موفق باشی و به هر انچه که می خواهی برسی ...

 ..دیگه واقعا وقت خداحافظیه

                 خداحافظ عزیزم ...

مراقب خودت باش....




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 86/11/1 توسط راضیه ایروانی
درباره وبلاگ

راضیه ایروانی
گاهی سرم را بالا می گیرم تا آسمان مرا فراموش نکند تا ابرها بدانندکه وقت باریدن است تا پرنده ها ببینند همزاد اسیرشان را... ومی گریم تا زمین بداند که من از جنس ابرم نه خاک...
bahar 20