سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای باران

سه روز گذشت ...دلم برات تنگ شده  اومدم اینجا یه کم باهات حرف بزنم . می خوام بگم چرا رفتی ؟خوب می دونم حتماً مصلحتی بوده که رفتی . دلم می خواد از تو بنویسم تا با یادت یه کم خوش باشم . تو که می دونستی کم دردو بلا ندارم چرا بهش اضافه کردی؟رفتی یه جایی که دیگه دستم بهت و به قلب مهربونت نمی رسه !یه لحظه هم اسمت از زبونمون  نمی افته  و تا اسمت میاد هممون اشک تو چشامون حلقه می زنه . باورمون نشده ! همش می گم یعنی واقعا رفت؟  همکارا می گن تو اتاقشه . شوخی می کنید که رفته . ما بدون تو نمی تونیم . هر لحظه هر جا تو رو می بینیم . وقت ناهار ، وقت نماز، وقتی پشت کامپیوترم هستم هی منتظرم بیای بگی  این نامه رو بزن . بیای بگی اینو سرچ کن ، بیای بگی منطقه 12 ، بیای بگی دایره المعارف ،بیای بگی عقیق ! باورم نمی شه  که دیگه کسی نمیاد اینا رو از من بخواد . تو الان کجایی ؟ به اونایی که پیشتن حسودیم می شه . دستم به هیچ کاری نمی ره . شاید ناراحت بشی ولی برنامه های دی رو تو برنامه جامع ارزیابی وارد نکردم . حتی یه دونشو . نمی تونم . به خدا نمی تونم . اتاقت تاریکه .  همه جا سوت و کوره . باورت نمی شه دارم هق هق گریه می کنم .  خیلی شده بود ازت دور بودیم ، مکه رفتی اینطوری نبود ، هر چند اون دفه هم کلی برات گریه کردم . اما می دونستم که 15 روز دیگه بر می گردی . پیش خودمون . اما این بار چی؟ دلم به کی خوش باشه ؟ به 9/9/99 که هممون به هم قول دادیم تو هر سنی تو هر منصبی تو هر جایی باشیم تو فرهنگخونه دور هم جمع بشیم!؟؟؟؟

به کی؟ یه تاریخی بگو . بگو که اون روز برمی گردی . برای همیشه برمی گردی!همش می گم رفته تو کتابخونه ، رفته دم در ، پائینه ، بر می گرده !نمی تونم بدون تو باشم ، من دیگه تو اداره هیچ کاری نمی کنم . هر چند بهم چند بار گفتی که بیا پیشم . ولی می دونی که اونجا با شرایط خونه و زندگی من جور در نمیاد .همه چیز خراب شده . همه چیز...

از روزی که رفتی به خدا یه بار هم نشده از ته دل بخندم . هممون یه خنده تلخ رو لبمون داریم . اما بغض گلوی همه رو گرفته . به خدا راست می  گم . باورت می شه ؟ اداره شده ماتمکده . هر کی میاد بهمون می خنده اما به خدا سخته .هر کی زنگ می زنه . هر اس ام اسی میاد فکر می کنم تویی . توروخدا اس ام اس بده بگو یه کاری برات انجام بدم . یه نامه ای رو بزنم !به خدا نمی دونی من چه حالی دارم . نمی دونی ما چه حالی داریم . ولی به خدا این 5 سالی که با تو بودم با همه سختی ها ، غم ها و ناملایمات ، قشنگترین سالهای زندگی من بود .

هر جا هستی بدون یادت همیشه تو دلهای من و همکارای اداره می مونه . و تا آخر عمرمون خوبی هاتو فراموش نمی کنیم . و نمی تونم جای تو کس دیگه ای رو ببینم . نمی تونم  روز تودیع تو رو ببینم . نمی تونم کاش تا اون روز مرده باشم . منو فراموش نکن . خیلی دوستت دارم . خیلی دوستت داریم . خیلی رئیس!

 




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 86/11/4 توسط راضیه ایروانی
درباره وبلاگ

راضیه ایروانی
گاهی سرم را بالا می گیرم تا آسمان مرا فراموش نکند تا ابرها بدانندکه وقت باریدن است تا پرنده ها ببینند همزاد اسیرشان را... ومی گریم تا زمین بداند که من از جنس ابرم نه خاک...
bahar 20