سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای پای باران
هنوز نمی داند پرنده ای که از قفس دلتنگی ها پرید ، پرنده کوچک خوشبختی اش بود .  شاید هم می داند و در خلوت محرمانه اش با جام

 و لحظه های راستی به بهانه مستی

 می اندیشد چقدر جای آواز پرنده خالی است

 و چقدر دلگیر است پرواز را بخاطر سپردن

 وقتی پرنده ای را به یاد می آورد که دیگر برنخواهد گشت ...




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 87/8/30 توسط راضیه ایروانی
درباره وبلاگ

راضیه ایروانی
گاهی سرم را بالا می گیرم تا آسمان مرا فراموش نکند تا ابرها بدانندکه وقت باریدن است تا پرنده ها ببینند همزاد اسیرشان را... ومی گریم تا زمین بداند که من از جنس ابرم نه خاک...
bahar 20